همسايه ديوار به ديوار ( قسمت سوم )
صفحه اصلي
من آخرين هستم !


October 26, 2005

خانه ي دوم .....

در خانه ي ما به کوچه باريکي باز ميشد به پهناي يک اتومبيل و درازاي دو اتومبيل براي پارک کردن و بعد دروازه اي آهني که به کوچه ي شاهرود باز ميشد و صاحب ملک دست چپ هم همان صاحبخانه ي ما بود: حاج بختياري ، با فرزنداني چند که اسامي همه ي آنها با "شه" !! شروع ميشد. شهرام ، شهريار ، شهناز و...الي آخر. اين کوچه فقط به خيابان شاهرضا ( انقلاب ) راه داشت. درکنج چپ، ساختمان نوسازي بود که طبقه اول آن بانک تجارت ( يا صادرات ؟ ) و طبقات بالا در اختيار يک شرکت ژاپني معتبر بود . سرايدار اين ساختمان و مسئول پارکينک سيف الله بود که تقريبا از همه چيز خبردار ميشد و گاهي پيغامهاي خصوصي مرا هم ميگرفت.

از کوچه که بيرون مي آمديم سمت راست يک مشروب فروشي عمده بود و يک رستوران سر کوچه اي بن بست و بعد خيابان ويلا. ميدان فردوسي در سمت چپ قرار داشت. روبرو در کنار خيابان پارس که به چرچيل ميرسيد يک نانوائي بربري ويک ميخانه ي کوچک بود که پدر وپسري آنرا ميچرخاندند.آوانس نام پسر بود فکر ميکنم. اغلب بعد از تمرينها بچه هاي اداره ي تاتر را ميشد آنجا پيدا کرد که چتولي عرق! با پياله اي لوبيا ويا آبجويي با سوسيس ميزدند!! و سر نبش يک قصابي و نبش ديگرش آژانس هوائي و.... زياد به خاطر ندارم. (اين توضيحات مکاني را به خاطر تغييراتي که بعدا رخ داد ميدهم که درک آنرا آسانتر کند. آنجا در خيابان پارس دست چپ چند ساختمان پايينتر ، خانه ي دوم ما (بچه هاي عاشق تاتر) قرار داشت. اداره برنامه هاي تاتر .

بايد کمي به عقب برگردم . قبل از انقلاب شوم و زشت خميني. حدودا دوسالي بود که در سينما و تاتر بيکاري مشخصي به چشم ميخورد. من چند کار تلويزيوني داشتم ولي بقيه بچه ها تقريبا بيکار بودند . همگي به اداره سر ميزديم . اداره ي برنامه هاي تاتر ، اين خانه ي دوم !هم مثل اغلب اداره جات دولتي و تشکيلات رژيم گذشته زير بناي درستي نداشت . منظورم از نظر ضوابط لازم براي اداره ي يک تشکيلات دولتي است ، مثل کل مملکت که اشکالي اساسي داشت و گرنه به اين آساني نميتوانست بهم بريزد !!

اين ساختمان چهار طبقه بود و چهار گروه تاتري که تقريبا مستقل براي گروهشان برنامه ريزي ميکردند.عباس جوانمرد، علي نصيريان، جعفر والي و روانش شاد خليل موحد ديلمقاني و..... طبقه اول اطاق رئيس اداره و يک اتاق ديگر که کارمندان قسمت اداري اداره تاتر کارميکردند. در اين قسمت براي کارهاي اجرائي و مسائل مالي و بودجه هاي نمايشها و اجراي آنها در شهرستانها تعيين تکليف ميشد و مهم تر از همه حقوق کسانيکه در اين مجموعه کار ميکردند. و پشت آن اطاق هم آبدارخانه و دفتر(!) حسن .. که مسئوليت سرايداري را عهداه دار بود قرار داشت . دربان کس ديگري بود .

مسئول اصلي قسمت حسابداري آقاي صابر عناصري بود که خيلي زود فهميدم که قدرت اجرائي ايشان دست کمي از رئيس وقت آنزمان اداره ( عظمت ژانتي ) نداشت. از کارمندان دفتري فقط يکي دو نفر را بخاطر مي آورم . جواد خدادادي در بخش اداري و آقاي اصغر ريسه که دکورساز و نقاش و نجار بود . آقاي خداداي هر وقت که با من برخورد ميکرد از خودش حرف ميزد و اينکه چقدر به هنرپيشگي علاقه دارد و ... " استعداد زيادي دارم ولي به من امکان نميدهند ... " بهر حال سعي ميکردم احترامش را حفظ کنم و با اين حرف که تمرينم دير شده به گفتگو خاتمه دهم .

ولي آقاي عناصري موجود غريبي بود . تصويري که از او قبل از سفرم به امريکا داشتم ، مردي لاغر اندام ، خجالتي و بهر حال يک کارمند، اما پس از بازگشتم اولين چيزي که نظرم را گرفت اين بود که چقدر چاق شده و لپهايش گل انداخته بود. هميشه خوشحال و سرزنده مينمود، تاحدي که خنده او و جوک هايش گاهي زيادي بود و نشان از بي خيالي و بي دردي او ميداد . مدتي گذشت تا فهميدم که برادر ديگر عناصري (جابر عناصري!!) در وزارتخانه شغل مهمي دارد. وزارتخانه در ميدان بهارستان بود . فکر کنم معاون وزيري يا چيزي در اين رده بود . بهر حال مقام اين برادر به صابر عناصري قدرتي بيشتر داده بود . تمام مسائل مالي اداره ، حقوق هنرپيشه ها، پرداخت پاداشها ، بودجه هاي مربوط به اجراها در تاتر بيست و پنج شهريور ، بودجه هاي سفر ها به شهرستانها را و..... زير نظر داشت ، البته با مشورت رئيس وقت اداره آقاي ژانتي که واقعا خوش تيپ و خوش پوش و تحصيلکرده بود ولي ارتباطش با هنرهاي نمايشي را نميدانم !؟

حسن که مستخدم و سرايدار بود رابطه خاصي با قسمت اداري داشت . با ديدن او اولين حسي که به آدم دست ميداد صورت غير قابل اعتمادش بود با رفتاري مشکوک و نگاه هاي مرموز . او مستقيما زير نظر عناصري کارميکرد . باتاييد نظر آقاي عناصري (از نظر مالي!!) با بودجه اداره براي حسن موتور سيکلتي خريده بودند ، از همين موتورهاي گازي و بهانه هم اين بود که براي تسريع در کارها – يعني رفت و آمد بين وزارت خانه و اداره تاتر – لازم و واجب بوده است که در طول روز بتواند چند باري به وزارتخانه سر بزند و مدارک و نامه هاي لازم را بياورد و ببرد.

وقتي به ايام نوروز نزديک ميشديم ، حسن بيشتر از هميشه فعال بود . نه از نظر اداري ، منظورم اينست که مرتب سلام و احوالپرسي و چاق سلامتي ميکرد و هم زمان آقاي عناصري هم روي تابلو اعلانات کاغذي ميچسباند که "هنرمندان عزيز هر کدام علاقه دارند به مستخدمين عيدي بدهند اسمشان را اينجا بنويسند "!! بنظر من کاري بسيار بي معني بود و در آن زورگوئي حقيرانه اي ميديدي که مثلا اگر اسمت را نمينوشتي آدم خوبي نبودي !

جالب اينکه اين در حالي بود که خود بچه ها ، يعني همه ي ما منتظر عيدي و پاداش از طرف وزارتخانه بوديم در حاليکه حتا حقوق ماهيانه بدستمان نرسيده بود . و اين حقوق ماهيانه ، من بياد ندارم که هيچوقت به موقع پرداخت شده باشد و هميشه حداقل دو يا سه هفته با تاخير انجام ميشد . بعدها کاشف به عمل آمد که اين پول ها هر کجا هست بهر حال به آن بهره بانکي تعلق ميگيرد و اين با توجه به تعداد گروهها و تعداد اعضاي آنها رقم قابل توجهي بود . هر وقت هم اعتراضي بود کسي جواب نميداد و يا اينکه عناصري جداگانه در خلوت با بچه ها کنار مي آمد و مساعده اي ميداد و معمولا با آن صورت چاق و سرخ خنده اي تحويل ميداد و نصيحت ميکرد که" صبور باشيد". خود بنده چند بار براي پرداخت اجاره خانه ام تقاضاي مساعده کردم بخصوص در يکي دو سال قبل از سقوط شاه که تقريبا همه بيکار بوديم .

يکي از همين دفعاتي که حقوقها عقب افتاده بود در راهرو ديدمش و تا مطلب را طرح کردم مرا به دفترش دعوت کرد. بوي غذا مي آمد . بعد از گفتن يک جوک ترکي . گفتم عناصري جون من بايد برم سر تمرين و گرسنه هم هستم . نگاهي کرد و با لهجه ترکي گفت " خانيم تائيدي تو چرا درست و حسابي غذا نميخوري ؟ يه خورده چاق بشو " بعد دست مرا گرفت که " بيا تا بهت بگم " . مرا برد طرف ميز کارش ، نشست پشت آن . منهم ايستاده بودم که چي ميخواد بگه ؟؟ با کرکر خنده اي بي مزه نگاهي به در اطاق انداخت و در کشوي راست ميز را باز کرد و گفت ببين . نگاهي به داخل کشو کردم ، بجاي کاغذ و مدرک! چند ورق کاغذ روزنامه و زير آن هم يک تکه نان سنگک بود که وقتي آنرا برداشت زيرش چند سيخ کباب چنجه گرم که بخارش هم بالا ميزد هويدا شد !! حقيقت اينکه هم خنده ام گرفته بود و هم تعجب کرده بودم ، با دستهاي کپلش لقمه اي گرفت و داد دستم . گفت "بخور ، بخور تو بايد يه کمي چاق بشي" . چون واقعا گرسنه بودم خوردم و بسيار چسبيد . گرم هم بود . گفتم آقاي عناصري از کجا گرفتي هنوز گرمه ! از روي آتيش ورداشتي ؟ اين دور و بر اداره که کبابي نداريم ( البته يک جگرکي در ميدان فردوسي داشتيم که کارش را غروبها شروع ميکرد و منتقل را راه مي انداخت ولي حالا يازده صبح بود ) جناب عناصري لقمه گنده اي هم براي خودش گرفته بود و با خنده گفت " بعله اين کبابها هر روز بين ده و نيم تا يازده صبح بوسيله حسن خريداري ميشه و از کبابي کنار ساختمان وزارتخانه است" . تازه فهميدم که چرا با بودجه اداره تاتر براي حسن موتور سيکلت خريده اند . گفت " فقط اون کبابيه که گوشت گوسفند داره و کباب چنجه و نون سنگک تازه . بيشتر مشتريهاش هم از وزارتخونه هستن" . باز هم لطف کرد و لقمه ي ديگري گرفت و گفت" بخور بخور" و شروع کرد به گفتن يک جوک بي مزه ديگر که به بهانه تمرين تشکر کردم و رفتم بيرون . به هر حال هر کجا هست ممنون از آن دو لقمه هستم ....



 
 
بهزاد

در جواب دوستی که کشف عمیقی کرده اند باید عرض کنم که آن زمان نه جابر بلکه ناصر عناصری معاون مالی وزارت فرهنگ و هنر بودند. خانم تاییدی! خدا انصافتان بدهد! هم اطلاعات غلط میدهید و هم پشت سر متوفی صفحه میگذارید! صابر عناصری فرشته نبود اما به نوبه ی خودش خدماتی هم داشت.

 
 

 
 
sefid barfi

با سلام و تشکر از مطالب جالب سایت
, حالا که یادی از مرحوم جواد خدادادي کردید , ایشان هم سالها اینجا نبود
جواد خدادادي هنرمند با ارزشی
بود که متاسفانه سال گذشته 87 از دنیا رفت , و در غربت کشور آلمان به خاک سپرده شد. چند نمایش تلوزیونی مثل, فاوست و نمایش طنزی مثل پدر مشکوک همراه با سرور رجایی در دهه شصت بازی کرد بازی مرحوم جواد خدادادی در سریال امام علی به نقش ابوذر , فراموش نشدنی است. هرچند خیلی ها نمی خواستند بازی کنه.. و او هم رفت ..روحش شاد و یادش گرامی


*********************************************
فرزانه:یادش به خیر................و یاد همه ی دوستان رو راست به خیر.....

 
 

 
 
تكتم

khili dost daram ba shoma farzane jooon ashna sham man aghlab ke khone basham shaba on misham .dost daram bedonam daghighan kodom shahrin va emkanesh hast ke hata bebinameton ??? man nishaboori hastam va patogham mashhade va daneshjoye terme 8 keshavarzi to bojnordam.felan bye bye ke bebinameton.

****************************************

فرزانه:شما چه طوری همه این جاها هستی ؟ و اونم همزمان ؟؟!!

به هر حال ،اگه کمی دقت کنی و زندگینامه یِ منو بخونی......میفهمی که بیست و یکساله که در لندن زندگی میکنم،البته دولتیه سرِ حکومتِ اسلامی که واقعآ قدرِ هنر و هنر مندهارو میدونه عزیزم

 
 

 
 
leile

dostet daram movafagh bashi

*****************************************

فرزانه:لیلی جان !!! منم تو رو روست دارم

 
 

 
 
تکتم

salam
be shoma
sal no mobarak
omidvaram emsala sal khobi ham barai shoma va ham barai hameh keani k dost daran emsaleshon farghi ba salhai ghablai dashteh basheh
oidvaram hamisheh salamat va shad bashin

doseton daram ziyad
************************************

فرزانه:نوروز شاد،و منهم سالی بهتر از سال پیش برایت آرزو دارم.و مرسی از تماس شما.......

 
 

 
 
تکتم

salam khasteh nabashid mr30 az pm shoma az google ya yahoo serch kardam a pieda nakardam barai hamin az shoma khastam keh beman begid
dar har sorat mr30

 
 

 
 
تکتم

salam omidvaram keh kareh jadideton ba movafaghiyat pish bereh man 1 soal daram ageh misheh javabamo bedin man mikham az khanom forozan honarmand ghadi matlab bekhonam misheh begin eshon ham saite mesl shoma daran ya jaie misheh axsahi eshono didi?
ageh rahnamiim konin khili mamnon misham
mr30 bazam doseton daram moragheb khodeton bashin
************************************

فرزانه: عزیزم اینگونه اطلا عات رااز طریق اینترنت و " گوگل "میتوانی پیدا کنی

 
 

 
 
تکتم

salam mr30 az inkeh javabamo dadin
omdvaram hamisheh movafagh bashi
manam hamisheh baraton doa mikonam keh be harch dost darin beresin

*********************************

فرزانه:باز هم مرسی عزیز من تو هم موفق باسی و سلامت.

 
 

 
 
تکتم

salam hadeaghal javab salam mano bedin shoma keh zahmat khondanesho mikeshin manam khoshhal misham az shoma ea javab salam bebinam
omidvaram hamisheh salem va shad bashin
********************************************

فرزانه:سلام عزیز من.مشغول آماده کردن قسمت بعدی "سفر با باد" هستم.و خیلی گرفتار .بازم مرسی.

 
 

 
 
تکتم

salam mehrabon
hamin javabai koshandast keh man zod delam baraton tang misheh
khodeton mano bad adat kardin ageh mikhai az shar man rahat shin vali na dost nadaram be khondan javabaton adat kardam
khili doseton daram mibosameton

 
 

 
 
تکتم

salam bazam man delam baraton khili zod tang misheh ehsas mikonam salhast bashoma dar tamas va ost hastam
midonam khili kochiktar az in harfam vali doseton daram

 
 

 
 
تکتم

salam bazam man kareh deleh degihe chi misheh kard
delam baraton tang shodeh ageh begam adat kardam har dafeh baraton pm bedema
omidvaram hamisheh salem va shad bashin
dostdar shoma toktam
***********************************

فرزانه:تکتم جان.با محبت و لطفی که تو به من داری....واقعآ نمیدونم چی بگم عزیز من!!!چندین عکس از آلبوم شخصی و چندین عکس(از کارهای تلویزیونی) که تا حالا هیچ جا پخش نشده در "گالری" گذاشتم. امیدوارم تا فعلآ کافی باشد!!!

 
 

 
 
تکتم

salam mr30 az ax zibaton
beleh resideh
bazam baram mail send mikonin plz?
khili doseton daram

********************************8

فرزانه:خوشحالم که عکس رسیده.وقت کردم عزیزم تماس میگیرم.

 
 

 
 
تکتم

salam mr30 az inkeh be in zodi javabamo dadin
ageh harfi zadam natahateton kardam bebakhshid ghasdeh jesarat nadashtam
vali ino bedonin keh hamash az dost dashtaneh az taheh ghalbeh faghat hamin
bazam bram mail send konin plz
****************************************

فرزانه:آیا از طریق "ایمیل"عکسی که برایت فرستادم دریافت کردی؟؟؟اگر دریافت شده بگو .چون میخواهم بدانم ایمیل(از سوی من ) و پیوستها میرسد!یا نه!!؟؟

 
 

 
 
leila

ostade nazanin age bedunid un sakhtemun alan be che viranei tabdil shode va ma be che vaze asafbari tamrin mikonim taze age ejazasho bedan!!! dige inke un darbunha alan kareshun tazakor be khanuma va zire nazar dashtane bacheha va hoghugh ham ke aslan harfesho nazanid!!!
inja faghat age bimarie theatr dashte bashi mituni tahamol koni in sharayeto vagar na ke hich!!!
axaye tazeye teatre shahro didin che balayi sare un banaye honari o meli avordan??? che beguyam ke dard kam nist....kash dobare un ruzha bargarde va ma bachehaye bad az enghelab manie teatro befahmim
*******************************************

فرزانه:عزیزم لیلا.واقعآ دلم گرفت ...کاملآ احساس شمارو درک میکنم.به من بگو اینها کجا را ویران نکردند؟؟؟؟گاهی خبرهایی به دستم میرسد.میدانم چقدر کار کردن برای شما بچه های تآتر سخت است.ولی بدان تا عشق واقعی نداشته باشی.جایی در " مزرعه ی تآتر "برایت نخواهد بود.با تو و دیگر بچه های تآتر (که اعتقادشان از ته قلب است )همدردی دارم.به امید آزادی<<<<<<<<<<<<<<

 
 

 
 
niloofar

سرکار خانوم تائدی نازنین چیزی توی چشمهای شما بود که مرا وادار کرد که بخوانمتان به دنیای زیرزمینی مردمان سرزمینتان خوش آمدید . به دنیای نسل دومیها که سوختند به دنیای نسل سومیها که جزغاله شدند و ..........خوش آمدید به دنیای بغضهای واقهی و دردهای عریان.
***********************************

فرزانه:انقدر شما مهربانانه و صادق احوالت را گفته ای که واقعآ نمیدونم چی بگم!!!جایی در همین "سایت" از قول بهروز به نژاد گفته بو دم که او(در مصاحبه ای با مجله ی جوانان لس آنجلس گفت "ما نسلی سوخته هستیم"سال 1994)و حالا با این حال شما برخورد میکنم "جزغاله"!!! خب شما که این لغت را بی دلیل واحوال استفاده نمیکنی!!!.......دلم میخواد بیشتر راجع به اوضاع مملکتی که روزگاری منهم تکه ای از هنرش...فرهنگش....بودم داشته باشم(ولی اما صادقانه وبی هیچ پنهان کاری )با شماها در ارتباط باشم عزیزم نیلوفر.ساعت از دوی نیمه شب هم گذشته و شب و روزت خوش باد..

 
 

 
 
naader

فرزانه خانم نازنین
در رابطه با یاری و یاریگری بهروز خان خواستم به مطایبه بکویم که:
میگویند پشت سر هر مرد موفقی زنی قدرتمند ایستاده و اشاره شما میرساند که خلاف این گفته هم بی مصداق نیست!!
ولی گذشته از مطایبه در نظر من بهروز خان به گواهی نگرش و کار هنریشان دیرگاهیست که از جنس مرد تحول کرده و انسانی هنرمند گشته اند. شاهد مضاعف همین دست و دل اندرکاری و یاریگری خانه فرزانگیست.
با تقدیم ادب و بهترین ارزوها برای بهروز خان و شما
نادر
***************************************

فرزانه:دوست عزیزم نادر.دلم میخواد چند خطی در این رابطه برایت بنویسم که شایسته ی فهم و شعور شما باشد.الآن تمرکز ندارم!!خلاصه اینکه:دمت گرم...و غمت کم.

 
 

 
 
pishi konjol

واقعا خوشحالم كه وبلاگ شما رو از طريق جن تاتر شهر پيدا كردم.مطالبي كه درباره ي برادران عناصري نوشتيد بسيار جالبه.چون امثال من بايد اين چيزها رو بفهمند كه يك وقت فكر نكنند جناب آقاي دكتر جابر عناصري مادرزاد اديب بوده اند.رفتارشون كه اين رو مي گه!

**************************************

فرزانه:دکتر؟؟ادیب ؟!!مگر ایشان در خدمت این رژیم هم هستند؟؟جالبه....ومرسی از تماست .

 
 

 
 
naader

سلام فرزانه خانم

واقعآ که تعریف تازه ای از کلمه /خانه/ ایحاد کردید(حداقل برای من). دیگر خانه به مفهوم یک مکان تنها نیست بلکه جاییست مکانیست در یک یا چند دوره از زمان.
اخوان بزرگ نیز شعری داردکه تاحدودی همین احساس رادرخواننده ایجاد میکند اما نه به این صراحت.(در صورت یافتن پستش میکنم).
سادگی/صداقت و غنای احساسی خود و قلمتان واقعآ جذاب است.
دوستدار همیشگی
نادر
********************************

فرزانه:برخورد دوستانی چون شما که نشان از پاکی وصفا دارد مرا بسیار دلگرم میکند و باعث تشویقم میشود.-واما از صریح بودنم در زندگی لطمه زیاد دیده ام.بگذریم....- درضمن نادر جان بین خودمان باشد !!اگر این بهروز خان ما کمک نمیکرد و نکند این کارها اصلآ سر نمیگرفت وادامه اش هم همینطور!!!!

 
 

 
 
ندا

سلام فرزانه عزيز!بعد از مدتها انتظار آپديت شدين برات آرزوي موفقيت روز افزون دارم.
****************************

فرزانه: مرسی ندا جان من سعی خودم را می کنم که فاصله نوشتنها طولانی نشود.

 
 

 
 
رویا - بانوی کوچک

آرامش در خانه‌ی دوم جایی داشت؟
***************************

فرزانه:تا آرامش نباشد کار هنری به وجود نمیآید.حتا آرامشی نسبی...


 
 

 
 
azar

azizam . bradar anasori modir kole hesabdari bood . janti bazigari khandeh nood dar u.s.a.hasan por bood az oghdeh haye ravani .
****************************

فرزانه:آذر جان از یادآوریت متشکرم. راجع به تحصیلاتش میدانستم.ولی منظورمن اداره کردن تشکیلات مهمی(هنری-فرهنگی)چون خانه ی دوم!!بود.که نیاز به مد یریتی بسیار جدی داشت همین.

 
 

 
 
دختر كولي

بيچاره ... چه بي‌سياست و خام بوده ... اين روزها از اين دست آدمها كم‌اند ... همه مار خوردند و افعي شده‌اند . كبابها ديگر در كشوي ميزها نيستند
***************************

فرزانه:امشب متوجه شدم که.چند خطی را که دیروز برایت نوشته ام اصلآ چاپ نشده!!به هر حال ای دختر کولی کمی صبور باش به "افعی"شدنها هم میرسیم....درضمن دلم میخواد گاهی شما هم برای من از فضای موجود و حاکم!!بر ایران و مردم بنویسی.
برای اینکه وقت دیگران گرفته نشود از طریق ایمیل تماس بگیر.

 
 

 
 
Samin

Salam,
agar che shoma aslan adame enteghad paziri nistid,vali man harfamo mizanam.omidvaram chizaee ke minevisid mesle bazi javabha le be bazi nazarat dadid,dorogh nabashe!
*********************************

فرزانه:یک اینکه.تا انتقاد چه باشد؟؟؟!!! ودوم.من از لغت "دروغ" خوشم نمی آید.و....سوم....فکر کنم همین بسه.

 
 

 
 
armin

salaam Farzaneh jaan

mamlakate maa taa boodeh hamin boode, kaar daste kardanhaa naboode, daste chaploosaan, motamalleghaan, bii kheradane khodforosh

hasanhaavoo, anasorihaa,......
alaan keh ozaa az zamane shah ham badtar hast.


salamatoo paayandeh baashi


beh behouze aziz salam beresoon, baazihaayeh zibash roo faramoosh nemikonam, har chand vaghti man fimlhash roo didam, saalhaa az az zamane sakhteshoon gzashte bood.

afraadi keh sarshaar az eshgh boodand baraye iran, hmaishe dar yaadhaa mimaananad
*******************************

فرزانه:بعله!! اینطور که پیداست آش همان آش است.کاسه هم همان کاسه....منتهی اینبارکاسه!! ترکهای زیاد دارد !!!!.
مطالبی دیگر در ربط با آن فضا بزودی خواهی خواند.
به بهروز هم پیغام شما را دادم.سلام میرساند .

 
 

 
 
جاوید

فرزانه جان
برات ای میل جدید فرستادم ؟ گرفتی ؟
******************

فرزانه:بله عزیزم.

 
 

 
 
مادرخانومی

خسته نباشید.مطمئنا انجام دادن کاری که شما مشغولش هستید مسئولیتی است دشوار امیدوارم که موفق باشید. در ضمن ممنون از اینکه این اطلاعات را در اختیار مشتاقانش می گذارید. هر که هستید و هر کجا هستید پایدار و پیروز باشید.
***************************

فرزانه:حتمآ با آگاهی این کار را شروع کرده ام .هنرمند از مردمش دور بماند رسالتش را فراموش کرده است.و مرسی از این درک شما.

 
 

Post a comment




Remember Me?