سلام دوست من
صفحه اصلي
همسايه ديوار به ديوار ( قسمت دوم )


September 6, 2005

همسايه ديوار به ديوار ( قسمت اول)

من هيچوقت در ايران صاحبخانه نبودم . بنابراين زماني هم که انقلابِ خميني و اسلامي در ايران اتفاق افتاد چند سالي بود که در آپارتماني چهار اطاقه ‌- خيابان شاهرضا نزديک به ميدان فردوسي - زندگي ميکردم. تنها خوبي و مزيتي که اين آپارتمان براي من داشت نزديک بودن آن به اداره برنامه هاي تاتر بود و اصلا بخاطر همين اجاره کردم که صبح‌ها با يکي دو دقيقه پياده روي سر وقت به تمرين هاي تاتر برسم!

از همان اوايل روي کار آمدن حکومت اسلامي ، بهروز که خودش در الهيه در شمال تهران آپارتماني در اجاره داشت بيشتر به آپارتمان من مي آمد که من تنها نباشم . به مرور که زندگي بر هر دوي ما سخت و سخت‌تر شد متوجه شديم که بهتر است به کمک هم يک خانه را بگردانيم و اينگونه شد که من و بهروز که از همان اوائل آشنائي با هم ، هميشه استقلال خود را داشتيم ، باهم به زندگي در آپارتمان ميدان فردوسي ادامه داديم . با گذشت زمان و شرايط فاشيستي حاکم! متوجه شديم که فقط خودمان ميتوانيم کمک خودمان باشيم و سعي کنيم که فقط زنده بمانيم !! و باز هم با گذشت زمان متوجه شديم که نزديکي آپارتمان به محل اداره تاتر ديگر مزيتي ندارد.

با نفوذ عوامل رژيم به اداره تاتر ومتوقف شدن فعاليتهاي معمول ديگرنزديکي منزل به اداره تاتر مزيتي نداشت! ولي يکي از مزايائي که از همان اول در مورد اين محل دوست داشتم اين بود که از پنجره آشپزخانه واطاق جانبي آن (که با زاويه‌اي نود درجه به آن چسبيده بود) اولين منظره‌اي که چشم را ميگرفت مرتفع ترين نقطه کوه سلسله جبال البرز در شمال تهران بود . همان کوه بلند شکوهمندي که براي همه مردم تهران نشين آشناست . همان تکه از کوه که هميشه با مقداري برف پوشيده است و با تغيير فصل ،مقدار برف نشسته بر قله کوه کم و زياد ميشود ولي هميشه برف داشت . هنوز وقتي چشمانم را ميبندم شکل و فرم آن تکه از کوه البرز را مي‌بينم . و براستي که دلم برايش تنگ است .

در همسايگي ما کلوپ ايران و فرانسه قرار داشت که از اين دو پنجره ما محوطه‌ي باغ نسبتا بزرگ آنرا ميديديم.اغلب هم نسلهاي ما و قبل از ما اين مکان را بياد مياورند. در اصلي کلوب در خيابان فيشرآباد يعني خيابان شمالي ميدان فردوسي قرار درشت (روبروي هتل مرمر!!). ساختمان کلوب وحياط آنرا گاهي ميشد از لابلاي درختها ديد وبعد باغ، با فضاي سبز و درختهاي بلند کاج ، سرو وشمشادهاي منظم در حاشيه‌ي باغچه‌ها با گلها و گياههاي زيبا، و حوضي نسبتا بزرگ دروسط باغ به شکل دايره آبي رنگ وهميشه لبريز از آب تميز. وجود اين مکان در مرکز شهر شلوغ تهران صفا و زيبايي دلپذير خاصي داشت وبه عنوان همسايه ي ديواربه ديوار واقعا غنيمتي بود. با تغيير فصلها، پرنده‌هاي گوناگوني ساکنين اين درختها بودند. طوطيهاي زيبا، سبزقبا، شونه به سر و گنجشگهايي که مستاجرين دايم بودند!! وپرنده هايي هم که به مناسبت فصل مهاجرت ميکردند و سال بعد دوباره برميگشتند... به موازات با قسمتي از محوطه ي باغ يعني زيرهمان پنجره ها دو زمين تنيس قرار داشت. زمينها ي تنيس با رديفي ازدرختهاي سبز و شاداب از محوطه اصلي باغ جدا شده بود و ديوارکناري زمين تنيس با بخشي از ساختمان ما و چند خا نه‌ي ديگر مشترک بود.

در طول سالهاي همسايگي ما و کلوپ ايران و فرانسه، هرگز آزار و مزاحمتي براي ما ايجاد نکرده بودند!. بعضي از شبهاي تابستان در حياط ميهماني‌هاي جمع و جور و آرام بهمراه موزيکي ملايم بر قرار بود و زير نور چراغهاي رنگ و وارنگ ميتوانستيم شاهد رقص زوجهاي مختلف باشيم. و يااينکه روزها در زمين تنيس که هميشه تميز بود و بطور مرتب به آن رسيدگي ميشد، زنها و مردهاي ايراني و يا فرنگي راميديديم که تنيس بازي ميکردند. در فصل بهار و تابستان در لابلاي درختهايي که زمين تنيس وباغ را از هم جدا ميکرد طوطيها به آزادي پرواز ميکردند. و پرندگان ديگر آوازشان را سر ميدادند و زندگي ميکردند ......... پايين کاجها رديف منظم شمشادها بود و تنه ي آنها پوشيده از ياسهاي خوشه اي بنفش . همان ياسها که فصل بهار در تهران گل ميدهند . عطر و بو يش فراموشم نميشود. هيچوقت.

همان اوائل اين ساختمان مصادره شد و فکر ميکنم در فصل بهار سال پنجاه و نه بود ؟!که بطريقي شنيديم که ، کلوپ ايران و فرانسه ي (سابق!!) که توسط پاسداران تصاحب شده بود، به وزارت سپاه پاسداران تبديل خواهد شد!!!. اين طريق تصاحب و غارتها در آنزمان بسيار عادي بود . هيچ دليل و منطقي هم در کار نبود . با زور تفنگ و اسلحه و ايجاد وحشت، املاک وخانه هاي مرغوب و ارزش دار مردم را تصاحب و تبديل به کميته هاي مختلف ميکردند و يا پاسداران بيشتر وفادار!! را در اين خانه ها سکونت ميدادند که بتوانند بهتر پاسدار انقلاب آنها باشند!!!

سر و صدا و رفت و آمدهاي زياد شروع شد. چشمانم را ميبندم و بياد مي آورم ، مثل فيلمهاي صامت است که با سرعت زياد نمايش داده ميشود ...حياط زيبا و با صفاي ساختمان با حوض زيباي وسط آن ،- از آب خالي شد و کيسه هاي سيمان روي هم تلنبار شدند- ، بوي قير و آسفالت همه جا را پرکرد و زمينهاي تنيس غيب شد! و با سرعت تبديل به پارکينگ شد و در مدت دو روز تمام محوطه ي آسفالت شده پر از ماشين پيکان نو و مرسدس بنزهاي رنگ وارنگ، وهمزمان افتادند به جان درخت هاي بلند و زيبا !!! باورم نميشد چه ميبينم؟ من اغلب به تنهايي شاهد اين فجايع بودم. بهروز از شهر ميرفت بيرون - روزهايي که تاتر پارس تعطيل بود - تنها همدم من "موشکا" بود که ازلب پنجره ي آشپزخانه، با وحشت از صداي اره‌هاي برقي، ولي با برق شيطنت در چشمهاي طلاييش ، فرار پرنده ها را تماشا ميکرد و پرنده هايي که جوجه هايشان جا مانده بود با صداهاي عجيبي بر بالاي محوطه پرواز ميکردند و "موشکا" آب دهانش را قورت ميداد!

ما بعد از آنکه "بوبي"را از دست داديم (همانکه در فيلم فرياد زير آب نقش داشت و هنر نمايي کرد!!) حيوان خانگي ديگري نداشتيم. دو سال قبل از آن ، شبي باراني ودير وقت بهروز وارد شد. کف دستش موجود کوچک سياه رنگي بود که صداي ضعيفي داشت. مثل اينکه گريه ميکرد! گويا کسي اين بچه گربه و سه خواهر و برادرش! را در زير باران رها کرده و رفته بود.و تنها موشکا بود که زير باران نفسهاي آخر را ميکشيد. نميدانم چرا بهروز از همان اول "موشکا" صدايش کرد؟

موشکا حالا آقا پسر جوان رشيدي شده بود با پوستي سياه و براق و چشمها يي طلايي. همينکه رشد کرد و جاني گرفت از بالکن به خا نه‌هاي همسايه‌ها و به مرور به محله سر زد. با گربه هاي محله جنگيد و حسابشان را رسيد!همانهايي که در شلوغي و بي نظمي روزهاي اول انقلاب، گريز زدند و قناري هاي زيباي مرا اعدام کردند و خوردند .موشکا حالا ديگر در محله هر گربه ي ماده اي را که ميخواست تصاحب ميکرد، و در خانه هم حکمراني ! فقط از بهروز حرف شنوي داشت. يکي از دوستانمان ميگفت :" يه روز ميايم ميبينيم . موشکا نشسته روي يه مشت استخون و داره لب و دهنشو ميليسه . و از فرزانه هم ديگه خبري نيست "!!

کنار پنجره ايستاده بودم وباورم نميشد چه ميبينم . به جز اره‌هاي برقي با هر وسيله اي که تيز است ،مي برند قطع ميکنند، اره ميکنند همه و همه ي گياهان زيبا و ياسهاي خوشبو را از ريشه در مي آوردند. پرنده ها بي خانمان ميشوند، درختها و گياهها مثل نعش نقش زمين شده اند......همه چيز چقدر سريع و خشن است ! با چه سرعتي؟! درعرض يکي دو روز. وسط زمين تنيس سکوئي با ارتفاع نميدانم نيم متر ، کمتر يا بيشتر با آجر و سيمان ساختند که شکل هندسي آنرا تا چند روزي نميديدم . فکر ميکنم دايره‌ِ بد شکلي بود . و بالاخره در وسط سکو ميله اي بلند فرو کردند و بالاي ميله پرچم حکومت آخوندي را به اهتزار در آوردند . وَه که چقدر همه چيز زشت شد . چه استعدادي براي بوجود آوردن هر چيز زشتي در وجود اين مردم جديد است. ماجرا به همين جا ختم نشد . آزار و اذيت من ازسوي همسايه ي جديد تازه در راه بود ! ......



 
 
Hossein Mansouri

با سلام به فرزانه خانوم گل،
من تصادفن به سایت شما دسترسی پیدا کردم. بسیار زیبا نوشته اید. البته انچه بر شما و بهروز گذشت داستان اکثر هموطنان رنج دیده ماست . این نابلدان کارشان از درخت کشی وآشیان پریشی پرنده گان گذشته و حالا این ناجیان بد نام دروغین و این شعبده بازان به تاراج جسم و جان انسانها مشغولند.
من از دوستان بسیار قدیم بهروز هستم . ما، هر دو بچگی هایمان را در یک زمان و در یک کوچه بن بست جا گذاشتیم. به امید روزهای بهتر برای شما عزیزان .

*************************************************************

فرزانه :دوستِ عزیز حسین منصوری،مرسی از نظر شما.
در ضمن ایمیل شما هم رسید.ممنونم.در تماس خواهیم بود
موفق باشید

 
 

 
 
seena nayeri

دوباره نوشته ی شما رو خوندم، اما اینبار نه مثل دفعه ی قبل، اینبار من هم به عنوان یک از وطن رانده شده خواندم، من هم همان تکه ی همیشه سفید را میدیدم، اما الان میفهمم که ان تکه چه نقش حیاتی ای بر زندگی ام داشت... جایی بود در گیلان که به ماهیگیری میرفتم، از سه طرف به تالاب و از یک طرف به خشکی راه داشت، مسطح و سبز با یک وجب اب روی سبزی ها و چندین اسب و کره اسب همیشه شاداب و مرغان مهاجر .هفته ی بعد نه سبزی بود نه اسبی و نه آبی و نه مرغی.. تا چشم کار میکرد زباله و صدای موتور های گاروییلی که برای خشک کردن آورده بودند، به یاد ندارم که از من و ساکنانش اجازه ای گرفته بوده باشند

***********************************************************

 
 

 
 
seena nayeri

مرسی از جوابتون:) بعد از مدتها به سایتتون دوباره سر زدم و جوابتون رو دیدم ممنونم فکر نمیکردم فرصت جواب دادن داشته باشید:)

شاد باشید
دوست کوچک شما
سینا نیری

 
 

 
 
hamid

سلام خوبین خانم محترم
من می خواستم یک ییام برای شما بدم ولی....
راستی کاش در ان خانه فردوسی که شما تنها بودین من هم مثل بهروزاین شانس رو داشتم که نمی گذاشتم شما تنها بانید در ان خانه رو به کوه البرز>راستی که صحنه های دیدنی می داشتیم در ان خانه رو به کوه البرز>شما اینطور فکر نمی کنید؟

*******************************************

فرزانه :هر چی هست......این است که من دلم برای البرز میتپد.....برای همیشه.

 
 

 
 
تکتم

salam sal noo mobarak omidvaram emsal bari shoma az salhai pish behtar va behtar bashad
manam omidvaram keh emsal hameh e morad desleshon beresan omidvaram keh shomaham pishaz pish movafagh bashid
doseton daram
**************************************

فرزانه:سال نو بر تو هم مبارک.منهم برای تو وهمه ی ایرانیان سال بهتری آرزو میکنم.
در ضمن سالها بود که " مراد دلشون " را نشنیده بودم !
موفق باشی.

 
 

 
 
تکتم

salam degeh javabamo nmidin
khastaton kardam
bebakhshid hamash az dost dashtaneh
omidvaram haleton khob basheh
manam hamash baraton doaa mikonam keh hamisheh salamat va shad bashin
*****************************

فرزانه:عزیزم مثل اینکه شما جوابهایی را که برایت مینویسم....نمیخوانی!!

 
 

 
 
Alex Cole

Your website is wonderfull. I'll come visit again. thins that excited you at 14: http://www.apple.com , substances that cure you , think that will make relief
*******************************

farzaneh:thank you & Good luck.

 
 

 
 
seena nayeri

سلام (: خوشحال میشم یه سری به سایتم بزنید و مجسمه هایم را ببینید
sina nayeri
www.seena.8k.com

************************

فرزانه:فرصتی شد و تمام بخشها را نگاه کردم.بسیار جالب است جوانی به سن شما چنین پختگی ی در کارش دارد .بد نیست اندازه ی مجسمه ها ذکر شود! و دوست من. بدان که کار هنر راهی دراز است و پیوسته باید آموخت>>>>>>>>>>>>>>>

 
 

 
 
dozdaki

هنوز اوضاع همانطور است...

 
 

 
 
دختر كولي

خاطراتتون رو خيلي زيبا و روشن بيان مي‌كنيد ... از اينكه هستيدو مي‌نويسيد خوشحالم
**************************

فرزانه:مرسی ای دختر کولی.امیدوارم برای این نسلی هم که رنج میکشند...مفید باشد.

 
 

 
 
gharibe

cheghadr lezzat bakhsh ast ,yaftane anani ke gheseye yaftan ra az barand.che shorangiz ast , andishidan be andishe e ke andishmandane be andishe minegarad.didane avazhayat, zakhmeye lahzehaye emshabam bood.
***********************

فرزانه:شبهای خوبی داشته باشی غریبه....حتما اندیشیدن لازم است >>>>>>>>

 
 

 
 
شاهين

دردناک... و من چهار سال در آن باغ اسفالت شده قدم زدم، فکر کردم، نوشتم، فيلم ساختم، بازي کردم و در نهايت در آنجا بود که تصيميم گرفتم ايران را ترک کنم.
هنوز درب آن روبروي هتلي است که ديگر هتل نيست. و از قضاي روزگار آنجا محل موسسه اي شد که کارش پشتيباني فيلمهاي جنگ ايران و عراق بود. موسسهء روايت فتح. آدمهاي آرمانگراي اوليه ضد فرانسه، کم کم راه کن فرانسه در پيش گرفتند و سر از مونترال و ونيز در آوردند. همه چيز بشدت فراموشي رو به تغيير است. دلم از اين فراموشي مي گيرد.
*************************************

فرزانه:"روایت فتح"؟! عجب من نمیدانستم انجا فیلم هم می ساختند!شاهین ولی احوال شما را میفهمم.من فکر میکنم شما اسلحه لازم را برای ورود به کن فرانسه و....و...رانداشتید!!میدونیدحرف دراین باره زیاد میشه گفت ولی فکر میکنم شما با این روحیه تصمیم سالمی گرفتی.از مملکتی خارج شدی که همه ی شاگردان یک مدرسه سینمایی اهالی یک فامیل هستند !!. هر جا که هستی موفق باشی.

 
 

 
 
Dario

Grazie,scrivi veramente bene ancora grazie Milano It

*****************************

farzaneh:............???? (hope its not a bad comment....HOPE SO!!!!!)

 
 

 
 
mitra

salam,
man ham dar haman havali zendegi mikardam , rasti baz ham shoma yek chizi darid ke vaghti tarif mikonid , ye ede lazat bebarand , ama man o ma chi ? ma che chizi joz dard o ranj o badbakhti darim ke baraye ayandegan tarif konim?!
vaghti in enghelab e lanati monfajer shod, man hanooz salam ham nabood .
ma chi yad gereftim az zendegi joz nefrat o kine o marg o marg o marg ....
******************************

فرزانه:دوست من .حتمآ متوجه هستی که پس از چند روز تاخیر برایت مینویسم!!میفهمم عزیز من ولی باور کن نسل ما و آدمهایی چون ما خیلی تاوان داده ایم .نصیحت نیست .ولی بدان که خیلی ها هستند که تو را میفهمند.آنها که نفرت و کینه را که برایت آوردند!.تو در عوض مهربانی .انسان بودن را به آنها بیاموز وبه زندگی فکر کن....و...نه مرگ ..........

 
 

 
 
Artmis

سلام ،
خوشحالم که می‌نويسيد. خوشحالم که بعد از سالها خبری از شما هست. هميشه و با احترام فراوان به شما فکر کرده‌ام و کارتان را دوست داشته‌ام و دنبال کرده‌ام . خوشحالم که می‌توانيم روزنوشته‌هايتان را بخوانيم . شاد و پاينده باشيد و دست به قلم.

*****************************

فرزانه:منم خو شحالم که از حال شما دوستان خبردار میشم.مرسی ازمهر و محبتت.

 
 

 
 
جاوید

بله فرزانه جان ،
جاوید اسم واقعی من هست ! شبهای شعری که چند ماه یکبار توسط دانشجویان امپریال و یا یو سی ال برگذار میشد و تو و بهروز هم همیشه می اومديد ! اکثر اوقات هم توی طبفه دوم یک پاپ جمع میشدیم ...الیته فکرکنم 10 الی 15 سال پیش بود .... به امید دیدار 2 باره

***************************

فرزانه:بسیار خوب جا وید خان به هر حال موفق باشی.

 
 

 
 
simno

فرازانه خانوم عزيز
من هم خيلي خوشحالم كه سايت شما رو از طريق سايت خاتوم شيماكلباسي بيدا كردم و چه زيبا مينوسيد خوبه شما نوسنده نيستيد اكه بوديد چكار ميكرديد.

*********************

فرزانه:مرسی دوست من .من همانگونه که فکر میکنم می نویسم و سعی میکنم بهتر !!بنویسم.

 
 

 
 
حسين

سلام... خيلي خوشحالم كه اين وبلاگ رو ديدم... هم خاطرات خواندني و هم خاطره‌هاي بياد ماندني... هنرپيشه‌اي كه نوشتن مي‌داند در اين روزگاران كمياب است... در حاليكه شما ناياب‌ هستيد!!. عادت كردم و بايد هر روز اينجا سر بزنم... از خواندن خاطرات قديمي هميشه خوشم ميومده... موفق باشي

*****************************

فرزانه:دوست من.درمقدمه(سفر باباد) گفته ام که نویسنده نیستم!ولی سعی میکنم هر یکی دو هفته حرفی تازه داشته باشم.به هر حال مرسی.

 
 

 
 
khalvatgah

اینجا آرشیو نداره؟ یا اینکه این اولین مطلب است؟

*****************************

فرزانه:چرا نداره !!مثلآ اگر به ادامه مطلب" همسایه....."مراجعه کنید بالای سمت چپ. تیتر مطلب قبلی قرار گرفته.روی آن کلیک کنید و موفق باشید.

 
 

 
 
niloufareabi

hi

***********************

farzaneh:hi......

 
 

 
 
niloufareabi

سلام خانوم تائیدی عزیز
ورودتون رو به وبلاگشهر خوشامد میگم . زمان انقلاب من 2 ساله بودم و طبیعیه که بعد از بزرگ تر شدن و بعد از انقلاب شما رو شناختم . میدونین اولین تصویری که از شما دیدم چی بود ؟ یه عکس خیلی قشنگ که فکر میکنم یه چیزی مثل تاج روی سرتون بود ، بله ، این عکس رو در مجله " تاج " دیدم. پدر من در " تاج ورزشی " دستی به قلم داشت و مینوشت . مجله ها رو نگهداشته بود و وقتی که من تو سن دبستان بودم مینشستم و ونها رو ورق میزدم و همون موقعها بود که شما رو دیدم . فیلمهاتون رو هم دیدم . اما فریاد زیر آب خیلی خوب تو ذهنم مونده . پرحرفی نمیکنم و به خدا میسپارمتون
*****************************

فرزانه: به به چه اسم قشنگی...من باید از پدر شما تشکر کنم که روز نامه هارو نگه داشته .موفق باشی عزیز من.

 
 

 
 
shervin.b

salam,man emrooz khabadar shodam,doostam az aghaye behnegad dar tv,sedaye amrica mosahbe dide bood goft bayad saite khanom taidi ro bebini.vagheaan khoshhalam va toro be khoda bishtar benevisin.
koochike shoma:shervin(amol)

*******************************

فرزانه: مرسی شروین شما بخوونین !من بیشتر مینویسم.قول میدم.به دوستت هم سلام برسون.

 
 

 
 
بانوی باران

سالهاست که عادت کردیم به این همه ویرانی و سکوت به این همه تنهایی و عزلت مدتهاست که یاد گرفتیم حتی به سایه خودمون هم اعتماد نکنیم این هدیه ایی بود که نسل گذشته به ما داد به همین سادگی و آسانی

*******************************

فرزانه:این ویرانی.این تنهایی.این ترس.و.و....همه هدایاییست که رژیم کنونی به ارمغان آورد .دوست من.
ولی این بدین معنا نیست که قبلآ اشکالی نبوده!!!ومن باور دارم که این نسل حالاست که آینده را میتواند به شایستگی بسازد.

 
 

 
 
جاوید

فرزانه جان

بسیار شادم که خاطراتت رومینویسی یاد اون روزهائی که شب شعر در لندن میگذاشتیم ... یادش بخیر .
به امید روزهای بهتر .
***************************

فرزانه:به امید روزهای بهتر.بعله شبهای شعر .اینجا و آنجا و همه جا بوده و هست!!!!!!راستی "جاوید" اسم واقعی شماست؟.

 
 

 
 
آونگ خاطره های ما

سلام نازنین فرزانه.
خواندم .
رنج نامه ات را خواندم و منتظر می مانم ادامه ء آنرا.
عزیزم هنوز همان خبرهاست !دلتنگ غربت مباش که ما در دیار خود غریبیم.
زمانه زمانهء نان به نرخ روز خور هاست و بس .
هیچ چیز عوض نشده .
اگر آن زمان با تبر و اره برقی به جان درختان می افتادند اینک یاد گرفته اند چگونه از ریشه در آرند .
**************************

فریاد ز دست فلک شعبده باز
شهزاده به ذلت و گدا زاده به ناز
نرگس ز برهنگی سر افکنده به زیر
صد پیرهن حریر پوشیده پیاز !

====================================

فرزانه:شما خیلی به من لطف داری ای راوی مهربان.دلم میخواد که عنوان "رنج نامه" به آن ندهی.بگذار بفهمیم بر من وتو چه گذشته-آونگ خاطره ها هیچوقت نمی ایستد!!بازم میگم غمگین نباش !قبوله؟!.

 
 

 
 
farhang

The story made me sad:( I am sorry.
**************************

farzaneh:don't be sad,my friend.face the reality!!

 
 

Post a comment

Thanks for signing in, . Now you can comment. (sign out)

(If you haven't left a comment here before, you may need to be approved by the site owner before your comment will appear. Until then, it won't appear on the entry. Thanks for waiting.)


Remember me?