همسايه ديوار به ديوار ( قسمت دوم )
صفحه اصلي
خانه ي دوم .....


September 26, 2005

همسايه ديوار به ديوار ( قسمت سوم )

سلطانمحمدي دو روزي گرفتار پاک کردن، يعني جمع کردن!! دوده ها بود و تا آنجا که دستش قد ميداد! سوراخهاي زير ظرفشويي را با گچ وسيمان گرفت. ولي پشت قفسه هاي ديگر آشپزخانه را هيچ کاري نميتوانست بکند. گالني پر از نفت را توي ظرفشويي وسوراخ کف آشپز خا نه خالي کرد- به هر حال براي از بين بردن سوسکهاي ميهمان از پيف پاف ارزانتر و آسانتر بود - وقتي دست و بالش را ميشست گفت:"خانوم بهترين راهش اينه که آقا بهروز يا شما برين اين برادرا رو به بينين تا اونا از اونطرف دودکشارو درز نگيرن اين ماجرا ادامه داره".گفتم: نه ،بهتره خودم برم.

با تمام دقتي که کرده بوديم ، دوده ها از درز زير آشپزخانه بخش زيادي از موکت هال ورودي را سياه وچرب کرده بود و تقريبآ همه جاي خانه با مهر سياه پنجه هاي موشکا علامت گذاري شده بود. بايد هر چه زودترکف موزاييک آشپزخانه و موکت وبقيه جاها شسته و تميز ميشد. به قدرت تلفن کردم.او چند سالي بود که ميآمد راه پله ها، آشپزخانه وبالکن را بقول معروف ساب ميزد.وقتي ماجرا را شنيد با ته لهجه شيرين ترکيش گفت"خدا بگم چيکارشون کنه!محاله خير اينا به کسي غير از خوداشون برسه". بعد هم قرار شد يک ماشين موکت شويي اجاره کند و فردا بيايد. بسيار انسان خوب وزحمت کشي بود وبا کارگري زندگي خانواده ي شش نفره اش را اداره ميکرد و هميشه خنده اي بر لب داشت. موها و سبيلها يش را هم رنگ ميکرد که بهروز گاهي به اين خاطر با او سر بسر ميگذاشت.

ساعت از يازده صبح گذشته بود. بايد شال و کلاه اسلامي!! ميکردم که به محل فرماندهي وزارت پاسداران بروم و
اين مشکل را حل کنم و زود برگردم که براي اجراي سآنس اول بعد از ظهربه موقع در تاتر پارس لاله زار حاضر باشم. روپوش زشت، اين يونيفورم اسلامي را تن کردم. جلوي آينه هنگام کلنجار رفتن براي سر کردن مقنعه. دو بار تکرار کردم:"النظافه من الايمان" مگه نه؟؟ با خودم قرار گذاشته بودم اين حرف را به فرد مسئول بزنم که تلفن زنگ زد. بهروز بود. ميخواست مطمئن شود که آنجا عصبي نشوم. آنروز خودش رفته بود دنبال کار خانواده ي مهين خانم که شايد بتواند خانه اي برايشان پيدا کند. مدتي بود که چهار نفري در اطاقي بسيار کوچک در ساختماني بزرگ که آنهم مصادره اي بود مثلآ زندگي ميکردند! قرار بود حسين و جواد ، که از بچه هاي دادستاني بودند (واقعآ يادشان به خير) به خاطر ما پارتي بازي کنند تا مهين خانم لا اقل به جايي مناسبتر منتقل شوند. (در ميان اين مامورين و پاسدارها و بسيجي ها و...و... هميشه چند تايي بودند که با ما مهربان بودند وصادقانه به ما کمک ميکردند .حتا چند بار تلفني خبر دادند که امشب گروه ضربت فلان قرار است بريزند خانه ي شما). بهروز پکر بود و گفت شايد بشود کاري کرد. ولي جالب اينه که آن ساختمان هم شده حوزه ي...(نامش يادم نيست) گفت از پله ها که رفتم طبقه بالا باور ميکني پنج تا ميز موويلا هم زمان داشتن دو تا از فيلمهاي آدمي بنام مخملباف را مونتاژ ميکردند!!آهي کشيد وقرار شد در تاتر همديگر را به بينيم.

آنروزها در تاتر با ماموران عقده اي "اداره مبارزه با منکرات" براي رعايت حجاب اسلامي به اندازه کافي بحث و درگيري داشتم! اينبار بايد دقت ميکردم و به هيچوجه بهانه به دست اين غيرتمندان نميدادم تا بتوانم آسايش نسبي !! خانه مان را از اين زورگويان مدعي اسلام ناب پس بگيرم. آماده شدم تا از خانه خارج شوم که کليد در در چرخيد و فاطمه وارد شد. فردا روز کارش بود! ولي تعجبي نداشت، دفعه ي اولش نبود و اين اواخر به بي نظميش عادت کرده بودم. جواب سلامش را دادم و با عجله داشتم از در بيرون ميرفتم که با صداي التماس آميزي گفت:"فرزانه خانوم الهي قربونتون برم يه دقه صبر کنين".و همزمان با اين حرف چادر و بعد روسري را از سر برداشت. با ديدنش بي اختيار خنده ام گرفت.موهاي سرش رنگ هويج شده بود.درست رنگ هويج فرنگي!! وبلوزي که يقه اش بيش از حد باز بود بر تن داشت. با آنکه آنروزها شاهد مناظر ترسناک،وحشتناک، گريه دار و خنده دار عادي شده بود.پس از سکوتي کوتاه با تعجب و خنده گفتم:فاطمه چيکار کردي؟چرا موهات اين رنگي شده؟. با آنکه ديد عجله دارم ، با حالتي نگران ولي با پر رويي گفت:"تو رو خدا صبر کنين. به من بگين چيکار کنم؟ اگه علي آقا(شوهرش) منو اين ريختي به بينه به خدا منو ميکشه.ميکشه.گفتم:زود باش بگو.حالا چي شده؟ بلا فاصله گفت:"والله .دنبال رنگ سر شما ميگشتم. فکر کنم نمره شو عوضي گرفتم". گفتم: نمره ي رنگ موي سرمن؟ چرا؟!! تازه کدوم يکي؟ با توجه به نقشي که روي صحنه يا جلوي دوربين داشتم، گاهي از قهوه اي پر رنگ يا کم رنگ واغلب يک درجه از رنگ واقعي موي خودم روشنتراستفاده ميکردم – گفت:"نه اون از همه کم رنگتره. اونکه بور و طلاييه اون نمره رو ميگم".عجب ! پس فاطمه خانم ميخواد موهاشو طلايي کنه!!

فاطمه اصلآ سواد نداشت. يادم افتاد حدود دو سه هفته پيش از من خواسته بود که يادش بدهم چطور اسمش را بنويسد :فاطمه حسيني. و بالاخره اين مهم افتاد گردن بهروز . به هر حال رفتارش آنروزها جلف شده بود وگاهي خنده هاي بي مزه اي سر ميداد. بهروز موقع ياد دادن که چطوري اسمش را بنويسد و امضا کند! از زبانش کشيده بود که بعله، گويا آخوند جواني (بقول بهروز آخوندک) در فاميل يا آشنايان دارد.که گفته اگر اسمت را بتواني بنويسي و امضا کني. با يک شغل خوب در بيمارستان استخدامت ميکنم.

بياد داريد که گفتم در اصلي ساختمان قديم کلوپ در خيابان فيشر آباد قرار داشت و حالا شده بود وزارت سپاه پاسداران و وغيره .... دم در يکنفر از همين نگهبانان با تفنگ ژ-3 ايستاده بود . مطابق معمول خودشان با لحن پرخاشگرانه و دستوري پرسيد که چيه ؟ چيکار داري خواهر ؟ . چقدر از اين خواهر گفتن هاي اين موجودات متنفرم . هر گز نتوانستم به آن عادت کنم . همه زنان و دختران مردم را با اضافه کردن تيتر، خواهر خطاب ميکردند .ولي اصلآ رفتار و نگاهي برادرانه نداشتند! ميدانستم که بايد با کسي که داراي قدرتي است و در اينجا کار ميکند حرف بزنم . بنابراين فقط سعي کردم نقش خواهريک شهيد و يا بقول خيلي ها در آنزمان نقش يک آبجي کوماندو را به نحو احسن اجرا کنم و با گفتن اينکه "برادر بنده بايد گزارشي امنيتي را به برادر ارشد بدهم" وارد شدم. بعد از اينکه مرا به دو برادر ديگر پاس دادند و همه هم کنجکاو که من چه گزارش امنيتي دارم بالاخره مرا پيش برادر مهم تري که بايد گزارش امنيتي مرا بداند فرستادند.

بياد دارم که تمام سعي خود را کردم که عصباني نشوم و مهمتر از همه اينکه هرگز با لحن التماس آميز حرف نزنم . اينرا همين جا ميگويم در طول سالهائي که بعد از روي کار آمدن حکومت اسلامي در ايران زندگي کردم هرگز در هيچ زمان و شرايطي لحن ملتمسانه يا التماس آميزي نداشتم . هميشه معترض بودم ولي خوب آنروز ميبايست کارم را به انجام ميرساندم . بايد بگويم که درتمام آن سالها و بخاطر اينکه هرگز التماس نکردم وهميشه اعتراض کردم سختي هاي زيادي را بجان خريدم .

جناب برادر مسئول مهم بعد از اينکه با بي حوصله گي، که بيشتر نمايش آن بود تا خود بي حوصله گي ، به حرفهاي من گوش داد . اول حرفي که زد گفت " حاج خانوم شايد از آب گرمکن منزل خودته " . اصلا چه ربطي به حرف من و تعريفهاي من داشت که خلاصه و جمع و جور بود و توضيحات لازم فني!که سلطانمحمدي يادم داده بود و همه منطقي و قانع کننده.! دردسرتان ندهم برادر مسئول طوري جواب مرا ميداد که شانه از زير بار خالي کند. چندين بار هم مرا"حاج خانوم" خطاب کرد. گويا با تکرار آن سعي داشت بطريقي مرا آزار دهد. من ميدانستم که ايشان بخوبي ميداند که اسم من چيست و چکاره هستم. چون لابلاي حرفهايش اشاره اي به آن پوستر پشت پنجره کرد. با اين حالت که يعني از من ايرادي گرفته، من نگذاشتم ادامه بدهد و بلافاصله گفتم:":النظافه من الايمان"مگه نه برادر؟نگاهي معني دار کرد وگفت: بله همينطوره خواهر.چند لحظه اي سکوت بود و عاقبت اشاره به بيرون کرد که چند تاي ديگرشان دور هم جمع بودند و گفت: برادر فلاني را ميفرستد که اشکال را بر طرف کنند.

خوشحال بودم که قضيه را بطريقي در همان جلسه به نتيجه رسانده ام . ميدانستم که اين موجودات دوست دارند با کساني مثل من مرتب بحث کنند و تکرار ديدار کنند . خواستم خداحافظي کنم که با خنده اي موذيانه پرسيد:"راستي حاح خانوم هنوز همون نمايش روحوضيه رو دارين بازي ميکنين تو لاله زار؟"باز هم اين حاج خانوم گفتنش داغم کرد.خونسرد گفتم چند نفرين؟. گفت:"با خانوم بچه ها رو هم شيش نفر. يکيو ميفرستم دم منزل بيليتارو بگيره.".معطل نکردم گفتم: نه همين امروز ميذارم تو گيشه ي تاتر براي هر روزي که ميخواين. موقع بيرون آمدن گفتم "اي برادر محترم درضمن. ايکاش روزي برسد که منهم سعادت رفتن به مکه مقدس را پيدا کنم که واقعا حاجي خانم بشم و الا الان درست مثل اين است که من دکتر نشده شما مرتب منو خانم دکتر خطاب کنيد. تازه حاجي خانم شدن از دکتر شدن هم خيلي سخت تر است مگه نه؟؟ !". هيچ جوابي نداد.منهم راهي تاتر شدم.

غروب همانروز بليتها از گيشه گرفته شده بود!! وتا غروب فردا هم دود لوله ها بند آمد.



 
 
escorts girl

آن بسیار جالب بود به خواندن. من می خواهم به قول پست شما در وبلاگ من. این می تواند؟ و شما همکاران حساب در توییتر؟

 
 

 
 
Tehran B

هرکسی از نوشته های شما انتقاد کرد برای دستگاه کار میکند؟؟ واقعا که؟ شما اصلا انتقاد پذیر نیستید .اتفاقا شما معلوم نیست برای کی کار میکنید؟ دلیل داریم..1. سایت شما فیلتر نیست..2 به راحتی زندگی میکنید و خطری شما را تهدید نمی کند.3. در فیلم ضد ایرانی بدون دخترم هرگز بازی کردید... که به غیر از چند مرد و زن چاپلوس که معلوم الحالند و از شما تعریف میکنند ایرانیان وطن پرست از شما بیزارند4.
فحش و ناسزا به آقای بازیگر ایران استاد انتظامی فقط ایشان را بزرگتر کرده و شما را حقیرتر..
کمی به خود بیایید
******************************************

فرزانه : آقای محترم.........کمی فکر کنید و بعد بنویسید !!!! آینده ای نزدیک به شما وامثال شما ،(که زیاد هم نیستید ) نشان خواهد داد

و .....اما زندگی راحت !!! من با شرف و پاک زندگی کرده و میکنم.....بهتر اینکه به طرز فکر خودتان نظری بیافکنید !!امیدوارم زمان و گذر زمانه شما را درسی لازم بدهد.................................فکر کن عزیز من

 
 

 
 
مهدي

فرزانه عزيز
با عرض ادب واحترام
از اينكه شما توانسته ايد به سلامت ولي با ورارت از كشور خارج شويد خوشحالم و از اينكه از سوي دولت ايران در ليست ترور اين رژيم قرار گرفته ايد متاسفم اين اقدام دولت ايران دليل روشني براي تروريست بودن اين رژيم است كه حتي افراد غير سياسي نيز از دست اينها در امان نيستند . ضمنا مجذوب قلم شيواي شما شدم . منتظر ايميل شما هستم .پاينده باشيد.

********************************************

فرزانه:خوشحالم که که به راحتی حرفِ دل مرا زدید......و همینطور راجع به نوشته های من.

شما برای من ایمیل بفرستید بهتر است،و من در فرصت مناسب جواب میدهم

 
 

 
 
Tehran Barfi

قرار بود حسين و جواد ، که از بچه هاي دادستاني بودند (واقعآ يادشان به خير) به خاطر ما پارتي بازي کنند تا مهين خانم لا اقل به جايي مناسبتر منتقل شوند. (در ميان اين مامورين و پاسدارها و بسيجي ها و...و... هميشه چند تايي بودند که با ما مهربان بودند وصادقانه به ما کمک ميکردند .حتا چند بار تلفني خبر دادند که امشب گروه ضربت فلان قرار است بريزند خانه ي شما)
حسين و جواد چه زرنگ بودند هم از امثال شما می خوردند هم از اینا!!!!!!!!!!!!!!!!!!^^^
اره واقعا یادش بخیررررررررررررر

*************************************************

فرزانه:بعله......حتمآ یادشان بخیر،جز مهربانی و دوستی ،کارِ دیگری در حق من و بهروز نکردند !!!میدانم که یکی از این دوستان به آلمان گریخت(اسلحه ی شخصی اش را هم با خود برد...و پناهنده شد......و عطای آنها را به لقایشان بخشید)باید برای شما قابلِ توجه باشد که هنوز برای دستگاه کار میکنید(خیلی واضح است!!)امیدوارم روزگاری به راهِ راست(هر چه که هست ! )بیآیید

 
 

 
 
sara

سلام خانم تاییدی من سارا هستم و بیست و دو سالم. من شما رو خیلی دوست دارم. چون با دیدن عکسها و فیلم های شما به یاد دوران بچگیم میفتم. اخه داییم همیشه من رو با اسم شما صدا میکرد چون عقیده داشت من شبیه شما هستم منم همیشه کنجکاو بودم ببینم فرزانه تاییدی کیه البته باید بگم که متاسفانه من اصلا شبیه شما نشدم به هر حال الان که شما رو میشناسم خیلی خوشحالم وبرای شما ارزوی سلامتی میکنم. همیشه دوستون دارم

*************************************************

فرزانه:سارا جون مطمئنم که تو هم خوشگلی خودت را داری عزیزم تو هم همیشه سلامت باشی

 
 

 
 
farshid_a

سلام فرشید.ع. هستم برای شما وهمه هنرمندان ارزوی موقیعت دارم

*******************************************

فرزانه:فرشید عزیز ،مرسی ازلطف ومحبتت .
منهم برای ایران عزیز،آرزوی آزادی دارم.

 
 

 
 
نیما

سلام هنرمند گرامی خانم تائیدی عزیز
امیدوارم در همه حال خوش و سالم باشید راستش مانسل سوخته با یاد و دیدن فیلمهای شما هنرمندان گرامی زنده اییم و لذت میبریم اکنون هنرمندان درجه 3 تاتر و تلویزیون سابق به هنرمندان درجه 1 نبدیل شده اندبهرحال من از دوران کودکی هرگاه فیلم فریاد زیر آب را میدیدم دوست داشتم بدونم نقش مقابل داریوش رو کی بازی میکنه و تازه فهمیدم آقا بهروز گل باز یبایی این کارو انجام داده ... خوشحال میشم در مورد این فیلم و همچنین اکبر زنجنپور بیشتر بنویسید
بیصبرانه منتظرم
سلام گرم رو به آقا بهروز برسانید
**************************************************

فرزانه:دوستِ عزیز،به هر حال زمان نشان داد که همه چیز را میشود ساخت و به مردم ارایه کرد،غیر از هنرمند ،و بخصوص بازیگر تاتر و سینما...
به موقع در باره فریاد زیر آب مینویسم.اکبر زنجانپور هم از همکاران خوب من،وهنرپیشه خوبی هم هست.با هم چند کار صحنه و تلویزیون انجام داده ایم.سلام شما را به بهروز رساندم.او هم سلام میرساند.
موفق باشی.
دوستدار شما

 
 

 
 
reza amiri

salam be farzanehe iranzamin.
salarzane sar afraz.
chand saate mashghole ziroro kardane websiteton hastam .natijeh inkeh, baad az 3 sal dori az iran,baraye avvalin bar darde dori az dostanamm ra hess kardam. rastike ehsase hamdardi va dashtane hamdard ham shirine ham talkh.dosteton daram be vojodeton mibalam,va be khoda misparameton va bayad be aghaye behnejad ham hezar afarin begam.omidvaram hamishe shad bashid.reza amiri 40 sale az vancouver.ca

*********************************

فرزانه: دوستِ جدیدِ من رضا،با اینکه دیر وقتِ شب هنگامه،دلم نیومد به فردا موکول کنم......
آره عزیزِ من اوایل،یعنی پنج شش ساله اولیه زندگیِ غربت،حال خاصی داره!!!اجازه نده احساس بهت غلبه کنه......اینرو روی تجربه میگم.
تبعید و دوری از خاکِ سرزمینی که به اون متعلق هستی،تحملش آسون نیست!چند سالِ بعد به این روزهای زندگیت که نگاه کنی،حرفمو میگیری.
از لطفت واقعآ ممنونم،همین.
برای بهروز پیامتو خوندم،بهت سلام رسوند.سرفراز باشی.

 
 

 
 
Carlos Dickinson

I really liked your comments here. I hope you're going to update your site soon. think in herds: http://www.quotationspage.com/quotes/Charles_Mackay , from insufficient premises , Most people are even incapable
******************************

farzaneh:thank you & Good luck.

 
 

 
 
نیکی


خوش به حال تو خانوم. که شوهر داری .و تو این گه دونی که من زندگی میکنم نیستی کاش میشد بگم که چه بلاهایی سرم اومده(از نظر جنسی .میبخشیدها)راستش به شما حسودیم میشه
نیکی
**********************************

فرزانه:عزیز من. یک اینکه من شوهر ندارم.دوم:متاسفم از اتفاقهایی که برای شما افتاده!سه:حسودی؟؟ نه خانم نباش.برای هر چیز در زندگی باید زحمت کشید.امیدوارم به آرامشی نسبی برسی.


 
 

 
 
naader

با سلام و درود بر فرزانه خانم گل / حضور و کلام خوبتان سایه گاهیست برای این خستگان غوغای پوچی/ باشد که همیشه سبز و سرفراز باشید. با تشکر از ابراز لطفی که کردید میگویم هر چه ذوق که هست از لطف حضور خوب شماست.
در ضمن نقدآ همشهری هستیم که البته هرجا که باشیم دلبسته ایم. به امید بهروزی شما وبه روزی هر چه زودتر!!!
دوستدارتان نادر
********************************

فرزانه:همشهری عزیزم نادر.از شعوروکلام شما مثل همیشه لذت بردم.در این دنیای پریشان !.... ارتباط با آدمهایی چون شما برای من هم آرامش بخش است.شما هم غمگین نباش.

 
 

 
 
فرزاد بلاگ چس فيل

فكر مي كنم اين احساس براي شما هم جالب باشه كه من براي جستجوي مطلب راجع به خانم پوري بنائي سر از بلاگ شما در آوردم كه بسياز بسيار جاي خوشبختي براي من داره..خيلي خوشحالم كه شما مانده ايد... منتظر خواندن مطالب و گفته هاي شما خواهم بود... با احترام
****************************************

فرزانه:به این میگویند حسن تصادف !!بگذارید به فال نیک بگیریم. و منهم خوشحالم.

 
 

 
 
naader

سلام فرزانه خانم نازنین
امیدارم که از هر جهت خوب و خرم باشید با اجازه شما سخنی مختصر با هنگامه خانم گل:
هنگامه خانم عزیز اجازه بده با عذرخواهی شروع کنم چون بی هیچ غرض ظاهرآ باعث سوءتفاهم شده ام.هنگامه عزیز شما را همچون خود دوستدار هنر/ شخصییت و انسانییت خانم تآییدی میابم و این اشتراک در دوستداری را وجهی برای احترام و دوستی متقابل میدانم.مطمئنم که که ابراز خالصترین ارادت و محبت و احترام قلبی مراکه صریح و بی پرده بودبر من ببخشید اگرچه بیشرمانه!! به نظر میامدولی من و بعضی از همنسلانم از خوان هنر این فرزانه زن بهره ها برده و یادها و یادگارها داریم و در این زمانه بیمهری هنوز حاصل هنر او توشه راه ماست.عزیزم در پست من کنایه ای سخیف وناشایست خطاب به تو نیست که در پست تو نیز جز مهر ندیدم ولی اگردر آن پست چیزی نامطلوب به نظرت آمده/ عذر مرا بپذیر.
در پاسخ خانم تآییدی به من نیز کوچکترین کنایه واشاره ای به تو و پست تو نیست /لطفآ نگاهی به پست بعد از پست خود بیانداز!!!!.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت......
عزیز
تو و من که دوستداران هنر و خوبی هستیم میتوانیم در خانه فرزانگی یکدیگر را بهتر درک کنیم و خوبتر بیابیم و خوبی و مهربانی را در این جای خوبی پاس داریم.
با عذر به خاطر طول کلام
نادر
**********************************

فرزانه:دوست ناشناس نادر . واقعآ شما انسان خوبی هستید.باز هم سپاسگزار شما هستم.امیدوارم به همین جا ختم شود.هنگامه هم باید خوشحال شود که چنین مودبانه شما بر خورد کرده اید!!!! شما حتمآ در ایران زندگی نمیکنید از نحوه رفتارتان پیداست....از هر دوی شما ممنونم.>>>>>>>>

 
 

 
 
دن کیشوت

خانم تاییدی من در کرمانشاه زندگی میکنم.وآنچنان با هنر شما آشنایی نداشتم.دوستم مهران آدرس تارنمای شما را داد.و من همه ی بخشهایش را خواندم.واقعآ خوشحال شدم که هنرمندی مثل شما داریم.از این به بعد هر وقت به روز کردید میخوانم.با احترام:کوچیک شما:ش و ه
**************************

فرزانه:خوشحالم که دوستان جدیدی پیدا کرده ام ...از دوستتان "مهران" هم از سوی من تشکر کنید عزیزم.

 
 

 
 
هنگامه

سر کار خانم فرزانه تاییدی سلام.حال شما چطور است . فرزانه جان اگر به خاطر داشته باشی من در پیام گذشته پیشنهاد کردم که بیشتر از خاطرات هنریتون که حرفه اصلی شماست بنویسید والا در ایران از هر کسی بپرسید شش دونگ سیاستمدار است ودر مورد پیچیده تری مسایل سیاسی ایران و جهان اظهار نظر می کنند .من میخواستم شما بعنوان یک هنرمند که کارهای ارزنده و ماندگاری خلق کردید تجربیات و خاطرات هنریتون را مفصل بیان کنید و الا من نمخواستم که مانع اظهار نظر سیاسی شما شوم.شما منو بشدت شماتت کردید.ایا این است درسی که تاتر به شما اموخته؟؟؟در عوض کسانی که با چاپلوسی بیشرمانه از شما تعریف می کنند.بسیار خوشحالتون می کند!!!فرزانه عزیز من بی چاپلوسی شما را دوست دارم وانتظار چنین برخوردی از شما نداشتم.اگر از دست من ناراحت شدی همین الان یک میلیون بار بر دستان شما بوسه میزنم.امیدوارم به مخالفانتون هم با روی باز و مهر ومحبت روبرو شوی. البته من از مخالفان شما نیستم.با سپاس دختر شما یا درستر نوه شما -هنگامه
**************************************

فرزانه:؟؟؟؟؟ !!!!!!<<<<<<<<!

 
 

 
 
naader

فرزانه خانم خیلی عزیز
با درود و احترام

وبلاگنویسی یکجور در ملاء عام (عامیانه؟!!)ابراز حضور یا عقیده است وهرکس حق یا اجازه دارد که نظر/عقیده و یا حتی حضور ترا خوش یا ناخوش دارد اما اینکه فردی خود را مجاز به نهی تو از ابراز نظر و عقیده ویا احساسات و ادراکات (سیاسی ویا از هر دست) بداندخیلی عامیانه و بدور از معرفت و ژرف اندیشی است که هر انسان را شایسته است.
من خانواده و دوستانم مقام هنری و فرهنگی تو را تکریم کرده شخصییت بسیار انسانی تو راستایشگریم وابراز نظرات تو را(چه سیاسی و غیر ان) که حق مسلم توست بسیار دوست می داریم.
تنت به ناز طبیبان نیزمند مباد
راستی نیلوفر عزیز شاید بهتر از من بداند که غرور تو شرایط سخت و سر خم ناکردنت در برابر اینگونه اوضاع نه از سر سر سختی بیجا و غرور کاذب باشد بلکه محصول یک معرفت درونی و شناخت به نفس کریمانه خویش است.

باقی بقایت
*******************************

فرزانه:دوست من سلام.سه یا چهار سال پیش بود که مرا به جلسه ای در یکی از شهر های آلمان دعوت کرده بودند.هشتاد.نودنفر بیشتر حضور نداشتند!دو نفر میان آنها با سوالهای عجیب (قبلآ تعیین شده!!)و شاید توهین آمیز به من حمله کردند...قبل از اینکه حتا آماده ی جواب شوم.چند نفر از حاضرین آنچنان جواب شان را دادند که نیازی به صحبت و توضیح من نشد!!!
الآن هم با حرفهای منطقی شما واقعآ خوشحال شدم که دوستانی چون شما دارم....زندگی من کتابی باز است ...در این راه تازه و نا آشنا!!به من دلگرمی بسیار دادی .نمیدانم بیش از این چه بگویم؟دوست عزیزم نادر جان.هر جای این جهان بی معرفت که هستی پایدار و سلامت باش.>>>>

 
 

 
 
شیما

خانم فرزانه تاییدی سلام.فرزانه جان شما ادعای هر چیزی بکنید غیر مبارز بودن و ازادی خواهی. چون اصلا با شخصیت شما نمی خواند با احترام
خدا حافظ
****************************

فرزانه: منظور؟؟؟؟؟!!!!! فکر میکنم شما و (آقا یا خانم)هنگامه با مشورت هم این نظرها را داده اید!!دنیای تاتر خیلی به آدم میآموزد.امیدوارم" شیما و هنگامه".ای دوستان!از این به بعد معقول تر رفتار کنید.

 
 

 
 
هنگامه

خانم تاییدی سلام.شما بهتر است که تجربیات هنری و خاطرات هنری تونو بیشتر بنویسید .بیش از حد سیاسی می نویسید که شما این کاره نیستید. با عرض معذرت

*****************************

فرزانه:یا شما نمیدانید سیاسی نویسی چیست !!و یا منظور دیگری دارید......معذرت هم برای حرفهای اینطوری به نظر من کافی نیست .دوست ناشناس .موفق باشی>>>>>>>>>>

 
 

 
 
سارا

نمی دونید چه فدر خوشحالم از این که شما هم وبلاگ می نویسید. من تنها تئاتری که از شما دیده ام بنگاه تئاترال است که آن را هم به صورت فیلم ویدئویی از یکی از دوستان که شوهرش در صدا وسیما کار می کرد گرفتم و با قول اینکه از روی آن کپی نکنم. چون نباید خروجش از آرشیو سبب تکثیرش می شد. شوهر دوستم وقتی به آقای انتظامی یک نسخه از فیلم این تئاتر رو داده بود ایشون گریه اش گرفته بود و توضیح داده بود که این اجرا مربوط به جشن هنر بوده که به درخواست شهبانو یک اجرای سریع انجام شده بوده چون ظاهرا این تئاتر آن زمان خیلی سروصدا کرده بود...ببخشید که طولانی شد کامنتم اما خیلی دوست داشتم که بدانید خوشحالم از این که می نویسید. به صفحه تان هم لینک دادم...به مادرم هم که بگویم شما وبلاگ می نویسید خیلی خوشحال خواهد شد. می دانید یکی از دوست های دوران ابتدایی مادرم که اسمش ثریا ست هم فامیل شماست و من همیشه فکر می کردم که با شما نسبتی دارد. صورتش که به نظر من به شما شبیه است. چشمک!
سربلند و سلامت باشیدو امیدوارم یک روز شما را ببینم. چون من هم در لندن درس می خوانم.
**********************

فرزانه:نمیدونی چقدر منو خوشحال کردی...چون دلم فقط خوش بود به چند عکس از "بنگاه تاترال"(و همینطور ده ها کار تلویزیونی دیگر خودم و دیگر دوستان هنرمندم . )اینطور که پیداست در گوشه و کنار کارهایی از ما باقی مانده.در آن شلوغیهاو به دلیل نداشتن نوار خام!!(که هر نماز جمعه و ...باید ضبط میکردند )تاترها وبرنامه های دیگر تلویزیونی را قربانی میکردند !!!واقعآ ازت ممنونم که تماس گرفتی.آرزو میکنم در تحصیلت موفق باشی عزیز من.

 
 

 
 
رویا - بانوی کوچک

بسیار خوشحالم که مینویسی،چند وقت پیش برنامه ای در ماهواره پخش شد(جام جم اینترنشنال) که حضور شما برای من بسیار شعف برانگیز بود . پایدار باشید
************************************

فرزانه: راستش من هیچکدوم از این کا نالها را ندیده ام .شماهم پایدار باشید.مرسی از محبتت

 
 

 
 
کیمیا

oonja nafas keshidan ham gonah ast agar eslami nabashad. khoshhalam ke az iran kharej shodid.

**************************

فرزانه: چی بگم دوست من این یگ وا قعیته...................

 
 

 
 
simon

فرازنه خانوم
من با خوشحالي آمدم گفتم حتمن به روز شده. عب حتمن در ديدار بعدي به روز خواهد شد يعني اميدوارم.
************************

فرزانه دوست عزیز وقتی لغت"به روز"را میبینم.میروم سرا غ "بهروز" برای کمک در تا یپ کردن آخه مشکل اصلی همین!!تایپ کردن است دریکی دو روز آینده "به روز " را بروز میدهم!!!!!!!!
=====

 
 

 
 
آونگ خاطره های ما

سلام . من که سر قرارم هستم و هر روز و هر شب به میهمانیت می آیم .خانه ات پر مهمان و دلت خوش باد
*************************************

فرزانه:راوی عزیز منهم سر قولم هستم ومینویسم.سرت سبز ودلت شا د

 
 

 
 
دختر كولي

تا بنويسي مي‌خوانم فرزانه عزيز
****************************

فرزانه: تاجایی که امکان باشد و حافظه ام یاری کند!!خواهم نوشت .مرسی ای دختر کولی.

 
 

 
 
نیلوفر

فرزانه عزیزم
همیشه از همین حالت تو خوشم میامد هیچوقت سر تعظیم برای چیزی یا کسی خم نکردی و همیشه با غرور هرچی تمام تر مسائلت را حتی در بازیهایت به پایان رساندی
خیلی بهت افتخار میکنم آرزو میکنم همیشه سربلند باشی

*******************************

فرزانه: مرسی نیلوفرعزیز ازدرک و شعورت.موفق باشی.

 
 

 
 
ندا

سلام . ممكنه لطفاً قسمت اول رو هم توي آرشيو بگذاريد. البته من خوندمش اما مي خواهم كل داستان رو داشته باشم.

*********************


فرزانه:عزیز من.اگر در آخر بخش سوم روی "لینک"کلیک کنی!به بخش قبل میرود.و بالای تیتر هر بخش قسمت قبلی.موفق باشی و مرسی.

 
 

 
 
naader

هزار سلام به به فرزانه نازنین

مسرور از یافتن وبلاکت و با تشکراز قلم خوبت خواستم بدانی تو تصویر زیبا و همیشگی ان روزهای خوب خیلی از ما بوده وهستی. واقعآ دوستت دارم و از امکان گفتنش هم خرسندم.
دیر زی شاد و سلامث که یاد خوبت همیشه خاطر ما خستگان را خنکا و طراوت آب بوده هست.
خیلی عزیزی فرزانه جان
*******************************

فرزانه: مرسی نادر عزیز از اینکه چنین صممیمی و با مهربانی از من یاد میکنی. خوشحالم که کسانی مثل شما همیشه مشوق من هستند.نوشته ی شماهم زیباست. زنده باشی وسلامت

 
 

 
 
simon

خانوم تائيدي نازنين
اگه بدونيد من چقدر از اين برادرها متنفرم واقعن كاري كردن كه از ايراني بودن احساس شرم ميكني. در ضمن اميدارم هيچ وقت اين كار رو نكنيد منظورم مكه رفتن هست . حيف شما نيست.
**********************************

فرزانه:عزیز من ازایرانی بودن خودت احساس شرم مکن آن برادرها !!!.آنها ایرانی واقعی نیستند.

 
 

 
 
شیوا

خانم تائیدی زمانی که ثبت خاطراتتان به پایان برسد باید یکی از شیرین ترین کتابهای خاطره نویسی در زبان فارسی باشد. رئش بیان و شرح وقایع در نوشته هایتان بسیار زیبا است . ای کاش که کمی سریعتر این صفحه را به روز کنید .
******************************

فرزانه:شیوا جان امشب (29 سپتامبر) متوجه شدم که جواب من به شما ثبت نشده !! به هر حال ممنون از تو.من فقط سعی میکنم ساده بنویسم....همانطور که در " سلام دوست من " گفته ام:" میآیم روبرویت مینشینم.چشم در چشمانت ......" .پایبند این قولم خواهم بود عزیزم.

 
 

 
 
جاوید

فرزانه عزیز
همچنان با اشتیاق می خوانم
:-)
*******************************


فرزانه:مرسی دوست عزیز.

 
 

Post a comment




Remember Me?